

جنگ یکی از سختترین و دردناکترین مفاهیمی است که هر خانوادهای ممکن است با آن روبهرو شود. اما وقتی پای کودکان به میان میآید، مسئله از سخت هم سختتر میشود. چطور میشود درباره بمب، پناهگاه، صداهای انفجار و اخبار تلخ درباره جنگ صحبت کنیم بیآنکه کودک دچار وحشت شود؟ یا چگونه میشود که حقیقت را به او گفت اما امید را هم از دلش نگرفت؟
کودکان از طریق نگاه ما، احساسات ما را میخوانند. حتی اگر چیزی نگوییم، آنها از تغییر فضا، از نگاههای نگران، از صدای تلویزیون یا حرفهای درگوشی ما میفهمند که اتفاقی افتاده. پنهان کردن موضوع نهتنها آنها را محافظت نمیکند بلکه بیشتر باعث اضطراب میشود چون آنها در نبود اطلاعات، بدترین سناریوها را در ذهن خود میسازند پس بهتره از روش درست درباره جنگ صحبت کنیم.
بنابراین، این وظیفهی ماست که هم صادق باشیم و هم حمایتگر. با زبان خودشان، با درک و احترام به سن و توان ذهنیشان، باید کمکشان کنیم تا درک کنند چه اتفاقی افتاده و چه کارهایی میتوان کرد تا احساس امنیت بیشتری داشته باشند.
کودکان موجوداتی فوقالعاده حساس و دقیق هستند. برخلاف تصور رایج، آنها متوجه بسیاری از چیزهایی میشوند که حتی فکرش را هم نمیکنیم. وقتی در خانه تلویزیون روشن است، وقتی موبایلها پُر از تصاویر جنگ و اخبار است، یا وقتی والدین در حال بحثهای جدی هستند، کودک همهی اینها را جذب میکند.
اما درک کودک از این اتفاقات، خام و ناقص است. او ممکن است فکر کند جنگ یعنی آخر دنیا، یا اینکه بمبباران قرار است همین حالا خانهاش را خراب کند. چون تجربهای از قبل ندارد، ذهنش پر از سوالهای ترسناک و بدون پاسخ میشود. اینجاست که اگر با او صحبت نکنیم، تخیلش او را بیشتر خواهد ترساند.
کودکان نمیدانند سیاست چیست، مرز چیست، یا چرا کشورها با هم درگیر میشوند. آنها فقط صداهای بلند، ترس چهره بزرگترها، و تصویر ساختمانهای ویران را میبینند. پس لازم است ما کمکشان کنیم تا اطلاعاتشان را از منابع امن و کنترلشده دریافت کنند، نه از تخیل وحشتناک خودشان.
همه کودکان مثل هم فکر نمیکنند. یک کودک ۴ ساله، جنگ را ممکن است مثل یک داستان خیالی ببیند. او نمیفهمد که واقعیست. اما یک کودک ۸ ساله یا نوجوان ۱۳ ساله، درک عمیقتری دارد. او ممکن است سوالهای مشخصتری داشته باشد مثل “آیا ما هم خواهیم مرد؟” یا “آیا باید فرار کنیم؟”
در اینجا ما باید توجه کنیم که چطور و چقدر اطلاعات را با توجه به سن کودک منتقل کنیم:
قبل از اینکه سراغ کودک برویم و بخواهیم درباره جنگ با او صحبت کنیم، باید اول نگاهی به درون خودمان بیندازیم. آیا خودمان دچار اضطراب و وحشت هستیم؟ آیا میتوانیم بدون لرزش صدا یا اشک در چشم حرف بزنیم؟ اگر نه، بهتر است اول با خودمان کنار بیاییم.
چرا؟ چون کودک، از احساسات ما بیشتر از کلماتمان یاد میگیرد. اگر ما بگوییم “همه چیز خوبه” اما چهرهمان ترسیده و نگران باشد، او آن ترس را باور میکند نه حرف ما را.
برای همین، قبل از صحبت کردن، بهتر است نفس عمیق بکشیم، احساسات خود را پردازش کنیم، با یک بزرگتر دیگر حرف بزنیم یا حتی مدتی با خودمان خلوت کنیم. وقتی آماده شدیم، میتوانیم با آرامش وارد گفتوگو با کودک شویم.
دروغ گفتن به کودک نهتنها بینتیجه است، بلکه باعث بیاعتمادی هم میشود. اما گفتن واقعیت هم باید بر پایهی اطلاعات درست باشد. اگر خودمان هم دچار شایعهها و اخبار جعلی باشیم، نمیتوانیم راهنمای خوبی برای کودک باشیم.
پس اول از منابع معتبر اخبار را بررسی کنیم، نگاهی تحلیلی و دقیق داشته باشیم و فقط اطلاعاتی را منتقل کنیم که هم درست باشند و هم مناسب سن کودک.
همچنین مهم است بدانیم چه چیزهایی واقعاً مهماند. مثلاً اینکه جنگ در چند کیلومتری ماست یا اینکه در حال حاضر خطری ما را تهدید نمیکند. این اطلاعات کمک میکند تا کودک بفهمد که فعلاً در امان است.
گاهی کودکان خودشان پیشقدم میشوند. میپرسند: “مامان، چرا اینقدر ناراحتی؟” یا “بابا، چرا اخبار انقدر ترسناک شده؟” این سوالات، فرصتهایی طلاییاند برای شروع درباره جنگ صحبت کنیم. اما حتی اگر سوال نپرسیدند، باید دنبال نشانهها بود: تغییر در خواب، بیحوصلگی، ترس ناگهانی، یا چسبیدن زیاد به والدین.
اینها همه میتوانند علامت این باشند که کودک چیزی را حس کرده و دنبال پاسخ است.
در چنین مواقعی، بهجای صبر کردن برای لحظهای ایدهآل، بهتر است خودمان آغازگر باشیم. اما نه در وسط استرس یا اخبار داغ. بهتر است در فضایی آرام، مثلا هنگام قدم زدن یا بازی، بحث را شروع کنیم.
بعضی موقعیتها به طور طبیعی زمینهساز صحبت درباره جنگ هستند:
در این مواقع میتوان گفت: “میخوای راجعبه چیزی که دیدی صحبت کنیم؟” یا “به نظر میرسه نگران شدی، دوست داری حرف بزنیم؟”
کودکان لیاقت حقیقت را دارند، اما به زبان و اندازهای که بفهمند. نیازی نیست همه واقعیتها را بگوییم، اما لازم است بگوییم که شرایط خاصی وجود دارد، جنگی در حال وقوع است، و آدمهای زیادی در تلاشند تا از ما محافظت کنند.
میتوان گفت: “بعضی کشورها با هم اختلاف پیدا کردن و الان با هم درگیری دارن. اما جای نگرانی نیست چون ما در امنترین حالت ممکن هستیم و مامان و بابا همیشه کنارت هستن.”
گاهی یک داستان یا تشبیه میتواند از هزار کلمه واقعی مؤثرتر باشد. مثلاً میتوان گفت: “مثل وقتیه که دو تا بچه در مدرسه با هم دعواشون میشه و بزرگترها میان تا حلش کنن. الان بعضی کشورها با هم دعواشون شده و بزرگترها یعنی سیاستمدارها دارن تلاش میکنن که مشکل رو حل کنن.”
وقتی کودک سوالی میپرسد، گاهی وسوسه میشویم که همه چیز را با جزئیات برایش بازگو کنیم. اما باید توجه داشت که ذهن کودک مثل ذهن یک بزرگسال طراحی نشده است. او قدرت پردازش اخبار دردناک، تصاویر خشونتبار، یا توضیحات کامل درباره کشتهها و ویرانیها را ندارد. این اطلاعات نهتنها به او کمک نمیکنند، بلکه باعث ایجاد اضطراب، کابوس شبانه، و حتی افسردگی کودکانه میشوند.
به جای گفتن اینکه “امروز ۵۰ نفر در فلان منطقه کشته شدند”، بهتر است بگوییم: “در اون منطقه اتفاقی افتاده و الان خیلیها دارن تلاش میکنن که شرایط بهتر بشه.” این روش هم حقیقت را درون خود دارد و هم ذهن کودک را با جزئیات ترسناک پر نمیکند.
کودک نیازی به دانستن تمام جزئیات ندارد؛ او فقط نیاز دارد بداند که ایمن است، و والدینش مراقب او هستند. هر اطلاعاتی که این حس را تهدید کند، باید فیلتر شود.
گاهی ممکن است برای اینکه حرفمان جدیتر به نظر برسد یا احساس قدرت کنیم، از عباراتی استفاده کنیم که بسیار قطعی و نگرانکننده هستند، مثلاً: “ممکنه به ما هم حمله بشه” یا “این جنگ شاید خیلی طول بکشه و دنیا رو نابود کنه.”
کودکها توانایی درک احتمالات و حدس و گمان را ندارند. آنها هرچه میشنوند را حقیقت محض تلقی میکنند. پس اگر بگوییم “ممکنه اتفاق بدی بیفته”، آنها آن را مساوی با “حتماً اتفاق بدی میفته” در ذهن خود ترجمه میکنند.
به جای این نوع عبارات بهتر است از جملاتی استفاده کنیم که حس آرامش را منتقل میکند. مثلاً: “ما در جای امنی هستیم و اگر مشکلی پیش بیاد، میدونیم چطور از خودمون مراقبت کنیم. خیلیها دارن تلاش میکنن که شرایط بهتر بشه.”
کودکان عاشق تکرار هستند. صبحانهی هر روز سر یک ساعت مشخص، بازی بعد از ظهر، قصه قبل از خواب. این تکرارها به آنها حس کنترل و امنیت میدهد. اما در زمان جنگ، این روتینها گاهی از بین میرود. خوابها بههم میریزد، غذاها نامنظم میشوند، و برنامه مدرسه یا مهدکودک تغییر میکند.
وقتی روتین از بین برود، کودک احساس میکند همه چیز از کنترل خارج شده. اما ما میتوانیم با کمی برنامهریزی، روتین جدیدی ایجاد کنیم. مثلاً حتی در پناهگاه، میتوان ساعتی را برای نقاشی، ساعتی را برای قصه، و ساعتی را برای خواب مشخص کرد. اینکار باعث میشود کودک احساس کند هنوز چیزهایی در زندگی قابل پیشبینی و امن هستند.
حتی اگر همه چیز تغییر کرده، باز هم میتوان با چند ترفند ساده برنامه جدیدی ساخت:
کودکانی که نمیتوانند احساساتشان را با کلمات بیان کنند، این احساسات را در بازیها و نقاشیهایشان نشان میدهند. مثلاً اگر کودکی در نقاشیاش بمب، تانک یا ساختمانهای خراب بکشد، به این معنا نیست که مشکلی دارد. این فقط زبان او برای تخلیه احساسات است.
بازی، به کودک اجازه میدهد تا اتفاقات را در ذهنش بازسازی کند و بهنوعی آنها را کنترل کند. وقتی کودک در حال بازی است، احساس قدرت میکند. او ممکن است در نقش یک قهرمان ظاهر شود، یا خود را در موقعیتی بگذارد که بتواند از دیگران مراقبت کند. اینکار به او کمک میکند تا احساسات پیچیده خود را پردازش کند.
در زمان جنگ و بحران، پیشنهاد میشود از این ابزارهای ساده ولی مؤثر استفاده کنید:
حتی اگر کودک موضوعاتی ترسناک را در نقاشی یا بازیاش بازسازی کند، نگران نشوید. او در حال مدیریت ذهنی بحران است و این نشانه سالمی از واکنش احساسی اوست.
یکی از بهترین روشها برای کاهش ترس در کودکان، دادن حس “توانستن” به آنهاست. کودک باید احساس کند که اگر شرایط سخت شد، او هم میداند چه کار کند. این حس، ترس را کاهش میدهد و اعتماد بهنفس را بالا میبرد.
شما میتوانید مهارتهای سادهای را به کودک یاد بدهید که برایش جنبه آموزشی، بازی و تمرین دارد:
این تمرینها نهتنها باعث کاهش ترس میشوند، بلکه به کودک حس مشارکت و همکاری میدهند. او احساس میکند در تیم خانواده نقش دارد.
یک ایده جذاب برای تقویت حس کنترل در کودک، ساخت یک کیت اضطراری مخصوص خودش است. این کیت میتواند شامل موارد زیر باشد:
این کیت میتواند در یک کیف رنگی جذاب باشد که خودش آن را تزئین کرده. این کار نهتنها سرگرمکننده است، بلکه احساس آمادگی و اطمینان خاطر به او میدهد.
یکی از اشتباهات رایج والدین این است که فکر میکنند با یکبار صحبت کردن، موضوع تمام شده است. اما ذهن کودک، مثل دریاچهای پر از موجهای ریز و درشت است. شاید در لحظه صحبت به نظر برسد که همهچیز را فهمیده، اما چند ساعت یا چند روز بعد، دوباره سوالهایی در ذهنش شکل میگیرد.
بعضی از این سوالها را مستقیم میپرسد، بعضی را با رفتارهایش نشان میدهد. ممکن است خوابش بههم بریزد، بیقرار شود، یا حتی بهانهگیر شود. اینها نشانههایی هستند که نشان میدهند کودک همچنان درگیر موضوع است.
پس به جای اینکه فقط یکبار و بهطور رسمی صحبت کنیم، باید همیشه آماده پاسخگویی باشیم. گفتوگو باید جزیی از روتین روزمره شود. مثلاً شبها قبل خواب بپرسیم: “امروز چیزی باعث نگرانیات شد؟”، یا وسط بازی بگوییم: “میخوای دربارهی اتفاقاتی که شنیدی حرف بزنیم؟”
هر بار که کودک سوالی میپرسد، یک فرصت برای آرامسازی ذهن اوست. گاهی ممکن است سوالش را بارها تکرار کند. این به معنای فراموشی نیست، بلکه نشاندهندهی این است که هنوز در حال پردازش موضوع است.
در اینجا صبر و حوصله کلید موفقیت است. پاسخها باید ساده، واضح، و متناسب با سن کودک باشند. اگر پاسخی نداریم، میتوانیم بگوییم: “نمیدونم، اما وقتی بدونم بهت میگم. چیزی که مطمئنم اینه که کنارتم.”
در زمان بحران، خواب کودک یکی از اولین چیزهایی است که تحت تأثیر قرار میگیرد. ممکن است کودک از خواب بپرد، کابوس ببیند یا نخواهد تنها بخوابد. این موضوع بسیار رایج است، مخصوصاً اگر کودک تصاویری ترسناک دیده یا از بزرگترها حرفهایی شنیده باشد.
کودک ممکن است بگوید: “نمیخوام بخوابم چون خواب جنگ میبینم” یا “صداهای بلندی میشنوم.” اینها نشانههای واضحی هستند که ذهنش هنوز درگیر است. در چنین شرایطی، نباید ترسهایش را کوچک بشماریم یا نادیده بگیریم.
مثلاً نگوییم: “بچه شدی؟ چیزی نیست که!” بلکه بگوییم: “میفهمم ترسیدی، من هم گاهی از چیزهایی میترسم. بیا با هم کاری کنیم که آروم بشی.”
برای کاهش ترس شبانه کودک، میتوان از راهکارهای زیر استفاده کرد:
همچنین، مهم است که کودک بداند اگر نصف شب بیدار شد، والدین در دسترس هستند. میتوان گفت: “هر وقت بیدار شدی و ترسیدی، من اینجام.”
در شرایط جنگ و بحران، مدرسه فقط محل آموزش نیست؛ بلکه به مکانی برای بازسازی امنیت ذهنی کودک تبدیل میشود. کودکان در مدرسه دوستانشان را میبینند، سرگرم میشوند و از فضای خانه که ممکن است پر از اضطراب باشد، فاصله میگیرند.
معلمان میتوانند نقش پررنگی در کمک به پردازش روانی کودک ایفا کنند. آنها میتوانند از طریق گفتوگو، فعالیتهای گروهی، بازی، نقاشی و نوشتن، فضایی فراهم کنند که کودک احساس کند تنها نیست و احساساتش پذیرفته شدهاند.
بهتر است والدین در این شرایط با مدرسه در ارتباط باشند و درباره شرایط کودک اطلاعرسانی کنند. مثلاً بگویند: “دخترم اخیراً خیلی مضطربه چون اخبار جنگ رو شنیده” یا “پسرم شبها کابوس میبینه و ممکنه در کلاس خوابآلود باشه.”
همچنین، اگر مدرسه برنامههای حمایتی خاصی دارد – مثلاً جلسات مشاوره، گروههای پشتیبانی، یا فعالیتهای خلاقانه برای تخلیه احساسات – حتماً کودک را تشویق به شرکت در آنها کنید.
برخی کودکان ذاتاً حساستر هستند یا پیشینهای از اضطراب دارند. برای این کودکان، بحران جنگ میتواند به یک فاجعه روانی تبدیل شود. آنها ممکن است:
شناسایی این نشانهها بسیار مهم است. والدین باید با دقت رفتارهای فرزندشان را زیر نظر بگیرند و در صورت نیاز از روانشناس کودک کمک بگیرند.
اگر احساس میکنید که اضطراب کودک فراتر از حد معمول است، نباید منتظر بمانید که خودبهخود برطرف شود. کمک گرفتن از مشاور یا روانشناس کودک، میتواند بسیار مفید باشد.
جلسات درمانی میتواند شامل گفتوگو، بازیدرمانی، هنردرمانی یا تکنیکهای تنفس و آرامسازی باشد. گاهی یک جلسه مشاوره ساده میتواند تغییری بزرگ در وضعیت روحی کودک ایجاد کند.
در نهایت، آنچه کودک بیشتر از همه نیاز دارد، حس عشق و امنیت است. هیچ چیزی به اندازه آغوش گرم مادر، دست مهربان پدر، یا لبخند آرامشبخش خواهر و برادر نمیتواند ذهن کودک را آرام کند.
کودک باید بداند که خانواده مثل یک تیم هستند. اگر هم خبری از بیرون خوشایند نیست، اما در خانه عشق جریان دارد. این حس، قویترین سپر دفاعی ذهن کودک در برابر فشارهای روانی است.
کارهای سادهای مانند پختن غذای مورد علاقه کودک، تماشای یک فیلم خانوادگی، گرفتن نقاشی از او و چسباندنش به دیوار، یا گفتن جملات محبتآمیز، میتوانند تاثیرات شگرفی بر روحیه او داشته باشند.
کودکانی که در محیطی پر از عشق و احترام رشد میکنند، حتی در سختترین بحرانها نیز میتوانند تاب بیاورند و بزرگ شوند.
جنگ مفهومی سنگین و ترسناک است، حتی برای بزرگسالان. حالا تصور کنید که یک کودک، با ذهنی ساده و قلبی لطیف، باید این واقعیت تلخ را درک کند. وظیفهی ما بهعنوان والدین، معلمان و بزرگترها، این است که این مسیر را برایشان هموار کنیم.
نباید تصور کنیم با سکوت یا پنهانکاری از آنها محافظت میکنیم. بلکه با صداقت، آگاهی، و همراهی عاطفی میتوانیم آنها را آماده کنیم تا با حداقل ترس و اضطراب، موقعیت را درک کنند. بازی، هنر، روتین روزانه، گفتوگوی پیوسته و توجه به نشانههای رفتاری کودک، ابزارهایی هستند که در این مسیر به کمکمان میآیند.
اگر عشق، آغوش، و امنیت در خانه جریان داشته باشد، حتی در میان صدای انفجار، کودک میتواند احساس آرامش را تجربه کند. نگذاریم سکوت و ترس، ذهن کودک را تسخیر کند؛ بگذاریم گفتوگو، عشق، و درک متقابل، او را قویتر و امنتر بسازد.
خیر. پنهانکاری و سکوت میتواند ذهن کودک را پر از سوالهای بیپاسخ کند. بهتر است اطلاعات را با زبانی ساده و متناسب با سن او منتقل کنیم تا هم درک بهتری داشته باشد و هم احساس امنیت کند.
این ترس طبیعی است. در این صورت باید گفتوگوها را با آرامش، در زمان مناسب و همراه با ابزارهای کمکی مثل نقاشی، قصه یا بازی پیش ببریم. در صورت لزوم، از مشاور کودک کمک بگیریم.
بله، حتی پیشنهاد میشود که او را در ساخت “کیت اضطراری کودکانه” یا برنامههای پناهگیری شرکت دهید. اینکار به او حس کنترل و آمادگی میدهد و اضطراب را کاهش میدهد.
اول باید ترسهای او را جدی بگیریم، بعد با روتین شبانه، گفتوگوی قبل خواب، چراغ خواب و حضور والدین در کنارش، فضا را آرام کنیم. در صورت تداوم، مشاوره با روانشناس توصیه میشود.
علائمی مثل کابوس مکرر، بیاشتهایی، وابستگی شدید، پرخاشگری یا گوشهگیری میتواند نشاندهنده اضطراب شدید باشد. در این صورت، مراجعه به روانشناس کودک ضروری است.
دیدگاهتان را بنویسید